تو مترو داره بو کباب میاد
خدایا ینی چه اتفاقی داره میفته ؟
.
اذیت نکن خودتو فقط یکم خستمه
.
من اگه یه صحنه از زندگی بودم
میشدم اون دختری که .
پلان اول :
خسته و کوفته تو زمستون زیر برف و بارون داره میره خونش ( تیپش : شلوار لی با کفش آل استارِ سرمه ای و چادر عربی و شال بنفش و تونیکِ چهارخونه ) و دستش یه فوم برد و کاغد طراحی هاشه و رو دوشش یه کوله سفید مشکیه و اون یکی دستش هم یه کیفِ دوربین و تو گوشش داره صدای دلارام پلی میشه و یه مسیر طولانی رو داره پیاده میره و اینکه خیس خالی میشه و سرما میخوره براش هیچی اهمیت نداره :)
پلان دوم :
ساعت یازده شب از حموم اومده ، یه نور کمی از اتاق رو روشن کرده ، موهای خیسشو بسته ، نشسته وسط اتاق و داره طراحی میکنه ، البوم چارتار رو پلی کرده و یه لیوان نسکافه گرم هم کنار دستشه .
پلان سوم :
بهش میگم اگه یه صحنه از زندگی بودی چی بودی ؟ میگه اون لحظه ای که رفتم رو سن و دارم جلوی دوهزار نفر ادم برنامه اجرا میکنم
.منم میشدم اون صحنه ای از زندگی که نشسته بین تماشاچیا و داره نگات میکنه .
پلان چهارم :
اگه عضوی از بدن بودم چشم بودم
از چشمای ادما میشه خیلی چیزا رو خوند
درست همون چیزایی زبون ادما دروغشو میگه
.
میام رو برنامه مگه نه ؟
میگه وقتی بری سر خونه زندگی خودت از این اشفتگی و دل اشوبی جدا میشی و بالاخره میای رو برنامه !
نظم !
همون چیزی که دنبالشی و پیداش نمیکنی !
.
میگم باهام رو درواسی نداشته باش
میگه اخه میترسم ناراحت بشی
میگم یه لحظه ناراحت بشم بهتر از اینه که بفهمم یه کاری رو زورکی کردی و تا چند وقت ناراحت باشم :)
.
منطقی که داره دوباره خودشو جا میندازه و نشون میده !
.
ببینم واقعا تو ذوق میزنن این کلمه ها ؟
.
یا علی


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها