خوب بود :) خوش گذشت :)

و اینکه احساس میکنم همه چی طبق سلیقه خودش پیش رفته بوده ، مراسما ، عکاسشون و قص علی هذا .

+ و اینکه انقدر بحث و حرف دانشگاه شد کلافه ام کرد ، اینکه میپرسیدن تو علوم اج اذیت نمیشی و من هی باید میگفتم ن اتفاقا خیلی حالم اونجا خوبه و دوستای خوبی پیدا کردم و شاید این خودش نعمتیه که باعث شده انقدر خوب و راحت با همه چی کنار بیام و اینکه مخالفام اذیتم نمیکنن و باهاشون بیشتر از موافقانم ( به ظاهر موافق ) حال میکنم . * لازم به ذکر است فرد همیشه موافق با فرد هم عقیده فرق داره ! . فرد هم عقیده تو رو رشد میده بهت بال و پر میده ولی فرد صرفا موافق باعث میشه تو فقط درجا بزنی!

+ و اینکه بعد سه سال قرقچیان رو دیدم و چقدر حرف زدیم و چقدر دلم براش تنگ شده بود و چقدر عوض نشده بود و چقدر عوض نشده بود و چقدر عوض نشده بود !

+ به زهرا گفتم یادم باشه عروسیم حتما رفقای پایه و شلوع کنم رو دعوت کنم اونم اومد خاص بازی دربیاره و از این جمله هایی که تو بعدش دیگه نتونی حرفی بزنی بگه و گفت ولی من همه دوستامو دعوت میکنم هرچقدر پایه و شلوغ کن نباشن ! ( من : باشه باشه باشه ) و فقط قیافه فرزانه بین این مکالمه های ما .

+ و وقتی اخر عروسی به قلعه گفتم با ما به از این باش که با خلق جهانی ( ماجرامون قشنگ ماجرای دوری و دوستیه ) و اینکه هر سری که میبینمش سعی میکنم خودمو کنترل کنم تا خاطره بدی بعد از عمری دیدن تو ذهن هم نذاریم :))))))) همینقدر زیبا !

+ و این منم که هر سری سعی در دست گذاشت رو نقاط اشتراک دارم تا افتراق

+ و این مهریه که هر سری در لحظات حساس قیافه منو شکار میکنه درست تو اون لحظه ای که فرزانه سرشو گذاشت رو شونه زهرا و گفت وای چقد گشنمه و من سرمو گذاشتم رو اون یکی شونه زهرا و گفتم وای دارم میترکم ( البته الان گشنمه :| )

+ و چقد زینب خوب شده بود ، ساده ، شیک ، مجلسی ! :)))

+ وقتی فرزانه از تویینر میگه و من کلافه جوابشو میدم ن ویگه حوصله توییتر رو ندارم خیلی همه جا هستم ، وبلاگ ، اینستاگرام ، تلگرام . نه دوست ندارم 

+ البته هرچی فکر میکنم میبینم وبلاگ رو نباید قاطی این جوجه مجازیا بکنم :) وبلاگ اصن بحثش جداست ! بگذریم .

+ و چقدر از این ساده و شیک بودن عروسیش راضی بودم ، کلا احساس میکنم هرچقدر ادم از تجملات و این ریخت و پاش های الکی دور باشه همه چی قشنگ تر به چشم میاد :) 

+ مامان میگه هنوز هوا اخماش توهمه ها کاش یه برف بیاد

+ بابا میگه درست شب عید 

+ و من فقط تصور میکنم و تایپ میکنم :)

+ چقدر حرف مهدیس و سارا شد با فرزانه ( دخدره یه جنوب باهاشون رفته ها ببین تو رو خدا ! )

+ و چقدر گله مند :) میفهمم چی میگه ولی خب . مسمومه دیگ ! درست مثل اینکه خوردن سم مد بشه :) همینقدر مزخرف !

+ و زهرا که میگه دلم برات انقده میشه ( و با انگشت سبابه و شصتش قلب درست میکنه ) 

+ من از بابت همه چیز خوش حالم همه همه همه چیز ! 

+ و اینکه داشتم به سمانه میگفتم من با ازدواج زود مشکلی ندارم فقط دیدن دختر ۱۸ ساله تو لباس عروس برام جالبه ، فقط اینکه به یه فرد ۱۸ - ۱۹ ساله به چشم یه فرد متاهل نگاه کنن برام جالبه ، فقط اینکه . نمیدونم ، یکم دیگه ادامه بدم به تناقض میرسم !

+ اصولا تمام تلاشم برای بعد یه اتفاق اینه که به بدی هاش فکر نکنم و فقط خوبیاشو بیارم جلو چشم همین ! 

+ ولی باید یه چند کلمه یا جمله معتبر رو بنویسم که فقط خودم سر در بیارم ؛

   حس غریب وقتی که وارد سالن میشی و هیچ کسو نمیشناسی

   یه سری سوال مزخرف فقط برای ایجاد یک مکالمه هرچند کوتاه

   و اینکه دیگه معلوم نیست کی همو ببینیم

   اعصاب خرد کن 

   تظاهر ( واقعا عجیب نی همه ما یه وقتایی بد تظاهر میکنیم یعنی یه جوری تظاهر میکنیم که همه میفهمن داریم تظاهر میکنیم ) 

   و اینکه وقتی کادو زینب رو دادیم و قبلش بهش گفتم ببخشید دیگه هرچند کوچیکه به جیب دانشجوبی ما نگاه کن :) و زد زیر گریه 

   و اینکه حس میکنم منتظر بهونه بود ، بهونه ای برای گریه کردن .

   و ۹۷ دارد گل میکارد

   درست در دقایق ۹۰ بازی !

   و از ته ته دلم دعا میکنم خوش بخت ترین بشه

   عکس !

   پناه ، ثمین

   و این جسور بودن و قاطع بودنم را میستایم 

   بماند که اون سری بابا بهم گفت یه جاهایی فک میکنی داری شجاعت بخرج میدی ! 

   چون در اصل درگیر یه خریتی :)

   و بدان که خریت و شجاعت با هم فرق دارن همین !

+ یاعلی


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها